فرافکنی سایهای که در دیگران میبینیم
فرافکنی یعنی وقتی که ناخواسته احساسات یا مشکلات درونی خود را به دیگران نسبت میدهیم، بیآنکه خود متوجه باشیم.

فرافکنی سایهای که در دیگران میبینیم
تا حالا شده کسی رو به خاطر یه رفتارش سرزنش کنید، ولی بعداً بفهمید خودتون هم همون کار رو میکنید؟ یا برعکس، کسی رو آنقدر ستایش کنید که انگار یه فرشتهست، ولی بعد بفهمید چیزی که توش دیدید، توی خودتون هم هست؟ اینجاست که پای «فرافکنی» به زندگیمون باز میشه.
فرافکنی یه اتفاق روانی ساده، اما عمیقه که هر روز توی رفتارها و رابطههامون میبینیمش. توی این بلاگ قراره با زبانی صریح و در عین حال علمی و جذاب، این مفهوم رو باز کنیم، ببینیم از کجا اومده، چطور کار میکنه و چه نقشی توی زندگیمون داره. از فروید و یونگ تا زندگی روزمره خودمون، همهچیز رو با هم مرور میکنیم.
فرافکنی چیست و چرا مهمه؟
فرافکنی یعنی وقتی چیزی توی وجودمون هست که نمیخوایم قبولش کنیم، اون رو به نفر دیگه نسبت میدیم. مثلاً اگه از عصبانیت خودمون خجالت بکشیم، ممکنه بگیم: «فلانی خیلی عصبیه!» در حالی که خودمون هم عصبانی هستیم، ولی نمیخوایم ببینیمش. این کار ناخودآگاهه، یعنی خودمون هم نمیفهمیم داریم چی کار میکنیم.
توی روانشناسی، فرافکنی یه جور مکانیسم دفاعیه؛ یه سپر که ذهنمون جلوی خودش میذاره تا از اضطراب و فشار افکار سرکوبشده دور بمونه.
هر حس، باور یا ویژگیای که خودت، خونوادت یا جامعه قبولش نداشته باشه و بخوای سرکوبش کنی، غیبش نمیزنه؛ فقط میره تو ناخودآگاهت و اونجا قایم میشه.
این تیکهی قایمشده از دسترسمون خارجه و بدون اینکه خودمون بفهمیم، وقتی تو یکی دیگه میبینیمش، یهو برامون پررنگ میشه و حسامونو قلقلک میده. اون لحظه، چیزی که از خودمون قایم کردیم رو میندازیم گردن اون یکی.
اینجا باید از خودمون بپرسیم: چی تو وجودمون لهش کردیم که داره یواشکی زندگی میکنه و منتظره یه فرصتی که خودشو نشون بده؟ چرا وقتی تو یکی دیگه میبینیمش، یهو تو دلمون غوغا میشه؟ اگه بتونیم یه نور بندازیم رو این تاریکی و از سایه بکشیمش بیرون، انرژیمون آزاد میشه و میریم سمت بهتر شدن خودمون.
سه نوع فرافکنی که احتمالاً همه تجربهشون کردیم
فرافکنی فقط یه مدل نداره؛ مثل یه جعبه مداد رنگیه که هر رنگش یه جور خاص عمل میکنه:
- فرافکنی نوروتیک (Neurotic projection): این همون مدل کلاسیکه که همه جا میبینیم. یه حس یا ویژگی که توی خودت نمیتونی قبول کنی رو میچسبونی به یکی دیگه. مثلاً حسادتت رو نمیپذیری و میگی: “اون خیلی حسوده!” انگار داری خودت رو تبرئه میکنی.
- فرافکنی مکمل (Complementary projection): اینجا فکر میکنی بقیه هم مثل تو حس میکنن یا فکر میکنن. مثلاً عاشق رنگ قرمز هستی و فکر میکنی همه دنیا هم باید همین حس رو داشته باشن. یه جورایی خودت رو توی بقیه کپی میکنی!
- فرافکنی تعارفی (Complimentary projection): این دفعه فکر میکنی بقیه هم استعدادها یا تواناییهای تو رو دارن. مثلاً اگه نقاش حرفهای باشی، ممکنه با خودت بگی: “مگه چقدر سخته؟ همه میتونن این کار رو بکنن!” انگار همه رو توی دنیای خودت تصور میکنی.
چرا آدما از فرافكنی لذت میبرن؟
بیا یه سفر کوتاه به پشت صحنه ذهنمون بریم. فرافکنی معمولاً وقتی سر و کلهش پیدا میشه که نمیخوایم با یه حس بد یا یه ضعف توی خودمون روبهرو بشیم. مثلاً به جای اینکه بگی “من عصبانیم”، میگی “اون خیلی عصبیه!” اینجوری هم عزت نفست حفظ میشه، هم اضطرابت کمتر میشه.
ریشه این ماجرا هم اغلب توی گذشتهمونه؛ توی خاطراتی که شاید یادمون نیاد، ولی مثل یه سایه همیشه دنبالمونن. یه حرف، یه نگاه یا یه موقعیت آشنا میتونه این حسهای قدیمی رو بیدار کنه و یهو ذهنمون دکمه فرافکنی رو بزنه تا از فشار خلاص بشیم. بعضی وقتا هم چیزای دیگه این بازی رو پررنگتر میکنن.
مثلاً توی نوجوانی که همهچیز یه کم قروقاطی به نظر میاد، یا وقتی یکی با اعتیاد یا مشکلات روانی دست و پنجه نرم میکنه، فرافکنی بیشتر خودش رو نشون میده. آدمای خودشیفته یا کسایی که اختلال شخصیت دارن هم معمولاً استاد این کارن. همهچیز به این برمیگرده که توی ذهنشون با خودشون چه حس و حالی دارن.
فرافکنی از نگاه فروید
زیگموند فروید اولین کسی بود که اصطلاح «فرافکنی» را در روانشناسی به کار برد. او فرافکنی را فرآیندی توصیف کرد که در آن فرد چیزی را از درون روانش بیرون میاندازد و به شخص یا چیزی در دنیای بیرون نسبت میدهد. مثلاً اگر کسی خشمش را فرافکنی کند، ممکن است فکر کند دیگری خشمگین است، نه خودش.
فروید میگفت این رفتار از خیالبافیای بچگی میاد؛ وقتی بچه همهچیزو قشنگ میبینه و چیزای بد رو با خیالپردازی پرت میکنه بیرون. به این میگفت فرافکنی. فرافکنی یه جور ابزار دفاعیه که ذهنمون ازش استفاده میکنه تا از شر اضطراب و حسای بد یا فکرایی که نمیتونه باهاشون کنار بیاد، خلاص شه.
از اونجایی که این چیزا تو ناخودآگاهمون کار میکنه، معمولاً خودمون نمیفهمیم چقدر از حسای سرکوب شدمون رو میچسبونیم به بقیه. مگه اینکه یه کم خودمونو بهتر بشناسیم.
فرافکنی در برابر درونفکنی
فرافکنی و درونفکنی انگار دو تا روی یه سکهن. تو فرافکنی، یه چیزی که از تو خودمون میاد رو ناخودآگاه میچسبونیم به بیرون؛ یعنی حسا یا چیزایی که قبولشون نداریم رو میگیم مال یکی دیگهست. ولی تو درونفکنی، چیزی که تو دنیای بیرونه رو به خودمون ربط میدیم.
مثلاً یکی که هی اذیتش کردن، ممکنه این اذیتو ببره تو خودش و فکر کنه خودش آزارگره. تو هر دو حالت، انگار مرز بین خودمون و بیرون گم میشه و این میتونه واقعیتو کجومعوج کنه.
دیدگاه یونگ به فرافکنی
فروید میگفت فرافکنی یه جور ترفنده که روان با اون از شر اضطرابای درون فرار میکنه؛ یه راه برای محافظت از خودمون در برابر حسا و فکرای سرکوبشده. ولی یونگ اینو یه قدم جلوتر برد و گفت فرافکنی نه فقط از اضطراب، بلکه از چیزای ناشناخته تو وجودمونم محافظتمون میکنه.
حتی علمم نشون داده مغزمون به چیزای جدید مقاومت میکنه، چون شناختنشون کلی انرژی میخواد. واسه همین دوست داریم همونجوری که قبلاً فکر میکردیم قضاوت کنیم. تو فرافکنیم همینجوریه؛ حسایی که پرتشون کردیم تو ناخودآگاه، برای برگشتن به آگاهی کلی زور لازم دارن و ذهنمون باید حسابی قوی باشه که بتونه این فشارو تحمل کنه.
آنچه در دیگران ما را آزار میدهد، اغلب بازتابی از سایه خودمان است که به بیرون فرافکنی شده. ما با دیدن عیبهای خود در دیگران، از پذیرش آنها در خویشتن فرار میکنیم.
کارل گوستاو یونگ
فرافکنی چطور در رابطه عاشقانه تأثیر میگذارد؟
تا حالا فکر کردی چرا یهو وسط یه رابطه عاشقانه همهچیز بهم میریزه و نمیدونی چرا؟ شاید پای فرافکنی در میون باشه! این ترفند مخفی ذهن میتونه مثل یه کارگردان پنهان، صحنههای زندگی عاطفیت رو عوض کنه. بیایم با هم این موضوع جذاب رو باز کنیم و ببینیم چطور میتونه عشق و دعواهات رو تحت تاثیر قرار بده!
فرافکنی در روابط عاشقانه احساسی
تصور کن یه روز داری با عشقت حرف میزنی و یهو حس میکنی انگار داری با مامان یا بابات بحث میکنی! اینجاست که فرافکنی وارد میشه. خیلی وقتا احساساتی که از بچگی نسبت به والدینت داشتی، ناخودآگاه روی شریک زندگیت پخش میشه. مثلاً اگه از سختگیری بابات حرصت میگرفت، حالا هر وقت عشقت یه کم جدی میشه، انگار دکمه پخش اون حس قدیمی زده میشه.
حالا اگه شریکت هم این حس رو بگیره و باهاش همراه بشه، بهش میگن همانندسازی فرافکنانه. یهو میبینی دعواهاتون تکراری شده، یا یه حس ناراحتی عجیب داری و نمیدونی از کجا اومده.
سردرگمی؟
آره، اونم هست! اما نگران نباش، راه حل داره: یه کم مکث کن، با هم حرف بزنید و مطمئن بشید همدیگه رو درست فهمیدید.
اگه نشد؟
زوجدرمانی میتونه مثل یه ابرقهرمان به دادتون برسه!
پیشنهاد میکنم یه سر به کلینیک آنلاین رابینیا بزنی… مطمئنم زوجدرمانگرهای رابینیا میتونن کمکت کنن!
نشانههای فرافکنی توی رابطه
- دعواهای پشت سر هم که انگار تمومی نداره
- یه حس بد به شریکت داری ولی نمیدونی چرا
- گیج میشی که چرا اینجوری واکنش دادی (یا اون چرا اینجوری شد!)
فرافکنی توی روابط عاشقانه ۵ مرحله که باید بدونی!
طبق نظریه یونگ، فرافکنی توی رابطهها مثل یه سریال ۵ قسمتیه که هر قسمتش یه درس باحال داره. بیا با هم این مراحل رو مرور کنیم:
مرحله ۱: همهچیز واقعی به نظر میاد! اولش فکر میکنی هر چیزی که حس میکنی، همونه که داره بیرون اتفاق میافته. مثلاً عاشق یکی میشی یا بهش شک میکنی و با خودت میگی “این حسم قطعاً درسته!” انگار ذهنت یه فیلم عاشقانه یا کارآگاهی برات پخش کرده.
مرحله ۲: یهو همهچیز عجیب میشه! یه کم که میگذره، میبینی چیزی که فکر میکردی با چیزی که هست جور درنمیاد. مثلاً میپرسی “چرا اون اینجوری رفتار میکنه؟” یا “چرا منو درک نمیکنه؟” این سوال ها کمکم شک و گیجی میاره و یهو میبینی داری با عشقت سر چیزای عجیب دعوا میکنی. اینجاست که دیوار خیالاتت شروع به لرزیدن میکنه و ممکنه حسابی بهم بریزی.
مرحله ۳: وقت دیدن حقیقت! حالا وقتشه که طرف مقابلت رو همونجوری که هست ببینی، نه اونجوری که دلت میخواد باشه. این مرحله مثل اینه که عینک جدید بزنی و بگی “اوه، این همون آدمیه که من فکر میکردم؟” جدا کردن تصویر ذهنی از واقعیت یه کم درد داره، ولی خیلی مهمه!
مرحله ۴: بار رو از شونه بقیه بردار! اینجا دیگه شجاعت به خرج میدی و میفهمی چیزی که به بقیه نسبت دادی، مال خودته. مثلاً به جای اینکه بگی “اون بیاحساسه”، میفهمی شاید خودت داری یه چیزی رو پنهان میکنی. این کار مثل اینه که یه کولهپشتی سنگین رو از شونه یکی دیگه برداری و به خودت بگی “این مال منه، خودم حملش میکنم!”
مرحله ۵: گنج درون خودت رو پیدا کن! آخرین قدم اینه که بپرسی “این فرافکنی از کجا اومده؟” مثلاً چرا عاشق این آدم شدم؟ یا چرا اینجوری بهش شک کردم؟ جواب این سوال ها تو خودته، نه توی اون. اینجاست که یه حس باحال “به خودم برگشتم” پیدا میکنی و انگار داری خونهی واقعیات رو پیدا میکنی!
خودشیفتهها چگونه از فرافکنی استفاده میکنند؟
حالا بریم سراغ آدمای خودشیفته. اینا استاد فرافکنیان! اگه یه روز شنیدی یکی داره غر میزنه که “فلانی چقدر خودنما و توجهطلبه”، یه لحظه فکر کن: شاید خودش همونجوریه! خودشیفتهها برای اینکه تصویر قشنگشون خراب نشه، هر چیزی که نمیخوان قبول کنن رو میندازن گردن بقیه. مثلاً اگه چیزی خراب بشه، هیچوقت تقصیر اونا نیست؛ همیشه یکی دیگه مقصره! این چرخه اونقدر ادامه پیدا میکنه که خودشون هم دیگه شک میکنن، ولی بازم کوتاه نمیان.
چطور به فرافکنی جواب بدیم؟ یه راهنمایی جالب!
اگه یکی داره حس و حال خودش رو بهت فرافکنی میکنه، نترس! فقط کافیه چند تا مرز بذاری. مثلاً با یه لبخند بگو: “من اینجوری فکر نمیکنم” یا “نظرم با تو فرق داره”. اینجوری هم خودت رو از زیر بار انتقاد ناعادلانه نجات میدی، هم شاید طرف مقابل یه لحظه به خودش بیاد. اگه بازم ادامه داد؟ وقتشه بگی “ببخشید، من دیگه از این بحث میرم بیرون” و با یه فنجون چای خودت رو مهمون کنی!
فرافکنی در جلسه درمان
حالا بیایم یه کم علمیتر به موضوع نگاه کنیم. توی جلسات رواندرمانی، فرافکنی مثل یه گنج پنهانه! یهو میبینی داری به رواندرمانگرت حسی رو نسبت میدی که مال یه آدم دیگه تو زندگیته (به این میگن انتقال). مثلاً اگه همیشه فکر میکنی شریکت خیانت میکنه، بدون هیچ مدرکی، رواندرمانگرت ممکنه بپرسه: “حست به رابطهات چیه؟ شاید خودت داری با چیزی توی ذهنت کلنجار میری؟” اینجوری فرافکنی میشه یه راه برای پیدا کردن احساسات قایمشدهات.
فرافکنی توی درمان چطور کار انجام میشود؟
رواندرمانگر مثل یه کارآگاه باهوش، دنبال سرنخهای فرافکنی میگرده. مثلاً اگه هی بگی “همه از من بدشون میاد”، ممکنه بپرسه “چرا اینجوری فکر میکنی؟” و کمکم بفهمی این حس از یه جای دیگه توی زندگیت آب میخوره. اینجاست که درمان میشه یه ماجراجویی شاد برای شناخت خودت!
رواندرمانگران چطور با فرافکنی روبهرو میشن؟
اگه حس کنن داری چیزی رو بهشون فرافکنی میکنی، آروم و با حوصله باهات حرف میزنن. مثلاً اگه یهو عصبانی بشی و بگی “تو هم مثل بقیه منو قضاوت میکنی”، ممکنه بگن “بیا ببینیم این حس از کجا میاد”. اینجوری بهت کمک میکنن ریشه مشکلاتت رو پیدا کنی و یه قدم به حال خوب نزدیکتر بشی.
فرافکنی آگاهانه است یا ناخودآگاه؟
فرافکنی معمولاً ناخودآگاهه. یعنی ما بدون اینکه خودمون متوجه باشیم، احساسات، افکار یا ویژگیهایی که نمیتونیم تو خودمون قبول کنیم رو به بقیه نسبت میدیم. این یه مکانیسم دفاعی روانیه که ذهن برای محافظت از خودش در برابر اضطراب یا تعارضات درونی به کار میبره. حالا اگه کسی با خودشناسی و آگاهی به این فرآیند پی ببره، ممکنه بتونه آگاهانه جلوی فرافکنی رو بگیره یا حداقل تشخیصش بده، ولی خود فرآیند فرافکنی در لحظه رخ دادنش عموماً خارج از کنترل آگاهانهست.
با فرافکنیهای مداوم چه کنیم؟
از اونجایی که فرافکنیها بیشتر از ناخودآگاهمون میان، حتی اگه بدونیم این ناخودآگاه چه جوری کار میکنه، بازم نمیتونیم کامل از شرشون خلاص شیم. تو زندگی با کلی آدم سروکار داریم، با بعضیهاشون صمیمی میشیم، ولی فقط تعداد کمیشون میتونن یه چیزی تو ناخودآگاهمون قلقلک بدن. دلیلش اینه که با همه اونقدر نزدیک نمیشیم که خودمونو تو آینه وجودشون ببینیم.
شاید تنها راه برای نیفتادن تو تله این الگوهای تکراری این باشه که سعی کنیم فرقها و تناقضای بین خودمون و «اون یکی» رو بفهمیم و بتونیم این شکاف بین چیزی که فکر میکردیم و چیزی که واقعیه رو تحمل کنیم. اگه بتونیم درد این تفاوتا و تضادا رو تاب بیاریم و بذاریم «اون یکی» همونجوری که هست بمونه، نه اینکه تبدیلش کنیم به یه تصویر ذهنی که خودمون ساختیم، کمکم میتونیم فرافکنیهامونو بهتر بشناسیم.
یه نکته مهم دیگه اینه که همیشه یادمون باشه ممکنه داریم فرافکنی میکنیم؛ این باعث میشه یه کم خاکیتر و خودآگاهتر بشیم و قبل از اینکه در مورد آدما یا اتفاقا قضاوت کنیم یا نظری بدیم، یه لحظه مکث کنیم که انرژیمونو سر توهمات حروم نکنیم.
این حروم کردن انرژی، انگار همون تلاش بیخودیه که بخوایم یه بهشت گمشده رو پیدا کنیم، چیزی که ته وجودمون قایم شده. ولی واقعیت اینه که هر چی بیشتر دنبال این بهشت تو بقیه بگردیم، ازش دورتر میشیم.
حالا اگه فرافکنیهامونو به چشم یه راه ببینیم برای اینکه خودمونو بهتر بشناسیم و تیکههای گمشدهمونو که تو «یکی دیگه» پیداشون کردیم پیدا کنیم، وقتی اینا رو به بقیه نسبت میدیم و بعد برمیگردیم به خودمون، یه حس آشنا بهمون دست میده؛ یه چیزی تو مایههای نزدیک شدن به کامل شدن، یا بهتر بگم، یه کم کاملتر شدن. این شناخت میتونه یه جور برگشتن به خود واقعیمون باشه. دوباره با خودمون آشتی میکنیم و شاید حتی کمکم خودمونو دوست داشته باشیم!
فرافکنیها چرا تمومی ندارن؟
فرافکنی مثل یه عادت قدیمیه که تو ناخودآگاهمون لونه کرده. حتی اگه بفهمیم داره اتفاق میافته، بازم نمیتونیم کامل جلوش رو بگیریم. چرا؟ چون ما تو زندگیمون با کلی آدم سروکار داریم، ولی فقط تعداد کمی از اونا دکمههای مخفی ذهنمون رو فشار میدن. اونایی که بهشون نزدیک میشیم و یه جورایی آینهی احساسات پنهانمون میشن. پس فرافکنی همیشه در کمینمونه، اما نگران نباشید، راه حلش اینه که یه کم بیشتر خودمون و بقیه رو بشناسیم!
چطور از تله فرافکنی فرار کنیم؟
برای اینکه کمتر توی دام فرافکنی بیفتیم، باید تفاوت بین خودمون و بقیه رو ببینیم و قبول کنیم. مثلاً به جای اینکه فکر کنیم “اونم مثل منه” یا “اون باید مثل من باشه”، بذاریم هرکس خودش باشه. این کار یه کم سخته، چون باید با تناقضها و ناراحتیهاش کنار بیایم، ولی همین که یاد بگیریم “دیگری” رو همونجوری که هست بپذیریم، یه قدم بزرگ به سمت آگاهی برداشتیم. اینجوری کمکم میفهمیم کی داریم فرافکنی میکنیم و کی واقعاً خودمونیم!
یه ترفند: همیشه احتمال فرافکنی رو در نظر بگیر
یه لحظه تصور کن هر دفعه که قضاوت تندی درباره یکی میکنی، یه زنگ کوچولو تو ذهنت بگه: “شاید این فرافکنیه؟” این کار نه تنها باعث میشه متواضعتر و خودآگاهتر بشی، بلکه یه فیلتر باحال برای فکرات میذاره. اینجوری انرژیات رو صرف خیالبافیهای بیفایده نمیکنی و به جاش میتونی دنبال هدفای واقعیات بری. انگار داری به خودت میگی: “بیا به جای دنبال کردن بهشت گمشده توی بقیه، خودم رو پیدا کنم!”
تست شخصیت MMPI میتونه الگوهای دفاعی مثل فرافکنی رو تو رفتار و پاسخهات شناسایی کنه.
فرافکنی، یه راه برگشت به خودمون
حالا فکر کن فرافکنی یه نقشه گنجه که بهت نشون میده کجای وجودت رو گم کردی! وقتی یه حس یا فکر رو به یکی نسبت میدی و بعد میفهمی مال خودته، انگار یه تیکه از پازل خودت رو پیدا کردی. این حس مثل پیدا کردن یه گنج قدیمی تو زیرزمین خونهته! کمکم که این تیکهها رو جمع میکنی، به خودت نزدیکتر میشی و حتی ممکنه عاشق خودت بشی.
چطور با فرافکنی کنار بیایم؟
اگه به همه چیزایی که اینجا بهت یاد دادم عمل کنی، کمکم میتونی فرافکنیها رو بشناسی و به جاش خودت رو بهتر بفهمی. این کار مثل یه ماجراجویی شاده که آخرش به خودت میرسی! پس دفعه بعد که حس کردی داری چیزی رو به یکی نسبت میدی، یه نفس عمیق بکش و بگو: “شاید این یه تیکه از من باشه که داره آینهبازی میکنه!”
برای کنترل فرافکنی، اول باید بتونی تشخیصش بدی. بعدش با کار کردن روی خودآگاهی، فکر کردن به رفتار و احساساتت (یه جور خودکاوی) و اگه لازم شد، کمک گرفتن از یه مشاور بتون، میتونی راههای خوبی برای برخورد باهاش پیدا کنی. قبول کردن اینکه احساساتت مال خودته، سعی کنی با بقیه همدلی کنی و مهارتهای گپ زدنت رو بهتر کنی، باعث میشه اثرات منفی فرافکنی کمتر بشه.